مقرض
نویسه گردانی:
MQRḌ
مقرض . [ م ُ ق َرْ رَ ] (از ع ، ص ) به مقراض خردکرده . خردکرده . ریزریز کرده : بهمن سفید دارچینی ، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج ، ابریشم مقرض ... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح جالینوس ). هلیله ٔ کابلی ، ابریشم مقرض ،صندل سفید... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح اعظم ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل ابریشم شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مغرز. [ م ُ رِ ] (ع ص )واد مغرز؛ رودبار یزناک ۞ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رودباری که در آن گیاه غرز باشد که قسمی است از ثمام و بدترین ...
مغرز. [ م َ رَ] (ع اِ) محل بیضه نهادن ملخ . (از اقرب الموارد).
(maqrez یکی از ستارگان خرس بزرگ) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اتری átri (سنسکریت) **** فانکو آدینات 09163657861