اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مکتب

نویسه گردانی: MKTB
مکتب . [ م ُ ت ِ / م ُ ک َت ْ ت ِ ] ۞ (ع ص ) آنکه خط آموزاند. (مهذب الاسماء). مشاق و ادب آموز را گویند. (از انساب سمعانی ). آموزنده ٔ کتابت ، و منه کان الحجاج مکتباً با لطائف ای معلماً. (منتهی الارب ). آموزنده ٔ کتاب و مکتب دار. (ناظم الاطباء). آموزنده ٔ کتابت . (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). معلم . آموزگار. استاد. خطآموز. مشّاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مکتب . [ م َ ت َ ] (ع اِ) دبیرستان . ج ، مکاتب . (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). دبیرستان و جای کتاب خواندن . (آنندراج ). دبیرستان و...
مکتب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مشک سربسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکتب . [ م ُ ک َت ْ ت َ ] (ع ص ) خوشه ای که بعض بر آن خورده باشند. (منتهی الارب ). خوشه ای که پاره ای از بر آن را خورده باشند. (ناظم الاط...
(= آموزه ها یا سبک. مانند مکتب بودا) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ هاموگ hâmug (مانوی: hammog)، 2ـ ایریاپ ïryâpt (سغدی: ïryâpt؛ سنسکر...
مکتب دار. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) معلم . (آنندراج ). کسی که کودکان را خواندن و نوشتن و جز آن آموزد. (ناظم الاطباء).
مکتب گاه . [ م َ ت َ ] (اِ مرکب ) مکتب خانه و جای آموزانیدن کودکان . (ناظم الاطباء). مکتب خانه . (آنندراج ) (بهار عجم ) : چو غنچه سوی مکتب گاهم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مکتب خانه . [ م َ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای آموزانیدن کودکان . (ناظم الاطباء). اگر چه عندالتحقیق این ترکیب غلط است چرا که لفظمکتب که ص...
مکتب داری . [ م َ ت َ ] (حامص مرکب ) شغل مکتب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب دار شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.