مکرم
نویسه گردانی:
MKRM
مکرم . [ م َ رُ ] (ع اِمص ، اِ) بزرگی و جوانمردی و مردی . مَکرُمة. ج ، مکارم . (منتهی الارب ). بزرگی و جوانمردی و کرامت و سبب کرم . (ناظم الاطباء). بزرگی و جوانمردی . ج ، مکارم . (آنندراج ). مکرمة. (اقرب الموارد) (المحیط المحیط). || (ص ) ارض مکرم ؛ زمین نیکو و پاکیزه ٔ صالح مر نبات را. (منتهی الارب ). زمین که شایسته ٔ روییدن گیاه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکرمة شود. || رجل مکرم و مکرمة، مرد کریم . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مکرم . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده . (آنندراج ). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و ...
مکرم . [ م ُ ک َرْ رِ ] (ع ص ) گرامی کننده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تکریم شود.
مکرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) نوازنده و بخشنده .(آنندراج ). اکرام کننده . (ناظم الاطباء) : خار است ز فعل زشت خود خوارخرما ز خوشی چودست مکرم . ناصرخ...
مکرم . [ م ُ رَ ] (ع مص ) گرامی کردن و هو مصدر مثل مُخرَج و مُدخَل و منه قری ٔ قوله تعالی : و من یهن اﷲ فماله من مکرم ۞ ؛ ای اکرام . (من...
مکرم . [ م َ رَ ] (ع مص ) کَرَم . کرامت . (ناظم الاطباء). رجوع به کرم و کرامت شود. || (ص ) رجل مکرم و مکرمة؛ مرد بخشنده و جوانمرد. ج ، مکار...
مکرم زاده . [ م ُ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ مکرم . فرزند مکرم . فرزند شخص بخشنده و احسان کننده : اهل حکمت را به مدح توست رغبت بیشترزا...
روح مکرم . [ ح ِ م ُ ک َرْ رَ ] (اِخ ) کنایه از جبرئیل علیه السلام است . (از غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (از آنندراج ). رجوع به جبرئیل و روح ...
عسکر مکرم . [ ع َ ک َ رِ م ُ رَ ] (اِخ ) شهری است مشهور از نواحی خوزستان ، منسوب به مکرم بن معزاء حارث ، یکی از افراد بنی جَعْوَنةبن حارث بن ...
عین مکرم . [ ع َ ن ِ م ُ رَ ] (اِخ ) شهری است ازآن ِ بنی حِمّان ، سپس ازآن ِ مکرم . (از معجم البلدان ).
اصحاب مکرم . [ اَ ب ِ م ُ ک َرْ رَ ](اِخ ) پیروان مکرم بن عبداﷲ عجلی ، ازجمله ٔ ثعالبه بودند ولی از آنها منشعب شدند و گفتند: تارک صلات کافر اس...