ملکوک
نویسه گردانی:
MLKWK
ملکوک . [ م َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از لک و لکه ٔ فارسی . لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از بدنام و بی آبرو.
- ملکوک شدن عرض کسی ؛ بدنام شدن . بی آبرو شدن او. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ملکوک . [ م َ ] (ع ص ) به لاک سرخ کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به لک رنگ کرده . (از اقرب الموارد). رجوع به لاک و لک شود.