ملکوک
نویسه گردانی:
MLKWK
ملکوک . [ م َ ] (ع ص ) به لاک سرخ کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به لک رنگ کرده . (از اقرب الموارد). رجوع به لاک و لک شود.
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۳ ثانیه
ملکوک . [ م َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از لک و لکه ٔ فارسی . لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از بدنام و بی آبرو.- ملکوک شدن عرض ...