منتظر. [ م ُ ت َ ظَ ] (ع ص ) چشم داشته شده . مورد انتظار. کسی یا چیزی که چشم براه او باشند
: این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر. (کشف الاسرار ج
2 ص
525).
هست از تو منتظر که نهی حشمتش به سر
چو نان که حشمت پدر الب ارسلان نهاد.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 186).
با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر. (کلیله و دمنه ).
همیشه منتظرم هدیه ٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 202).
ناید اندر کرشمه ٔ نظرت
هرچه تقدیر منتظر دارد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 125).
-
امام منتظر . رجوع به مدخل بعد شود.
-
مهدی منتظر . رجوع به مدخل بعد شود.