منصور
نویسه گردانی:
MNṢWR
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدوله . او ادیب و شاعر بود. او راست : کتاب نثرالدرر و تاریخ ری و جز آن . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ آوه ) (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن الحسین الرازی ، مکنی به ابوسعیدالاَّبی (متوفی به سال 421 هَ . ق .) وزیر و از ادبا و شعرای امامیه بود. او را مصنفاتی است و از آن جمله است : «نثرالدرر» در چندین مجلد و «نزهةالادیب ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073). رجوع به کامل بن اثیر ج 9 ص 153 و مجمل التواریخ و القصص ص 404 و روضات الجنات ص 580 شود.
واژه های همانند
۱۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
منصور. [ م َ ] (ع ص ) نصرت یافته . (مهذب الاسماء). نصرت و یاری داده شده . (آنندراج ). یاری کرده شده و نصرت کرده شده . و حمایت شده و پناه داده شد...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 777 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) لقب امام قائم منتظر مهدی (ع ). (منتهی الارب ) (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ] (اِخ ) نام پدر حسین حلاج صوفی مشهور است که خود حسین حلاج نیز به همین نام شهرت یافته است : اگر منصور می گفتی اناالحق روی ...
منصور. [م َ ] (اِخ ) بنا به روایتی نام ابوالقاسم فردوسی است . رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 461 و فردوسی شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به احمد منصور و احمد المنصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به المستنصر باﷲ منصور شود.
منصور. [ م َ ](اِخ ) رجوع به ابوطاهر اسماعیل بن محمد منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین منصوربن (میر) صدرالدین محمد و روضات الجنات ص 668 شود.