منقح
نویسه گردانی:
MNQḤ
منقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
منقح . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده . (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص...
منقح . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )...
منقه . [ م ُ ق ِه ْ ] (ع ص ) برخاسته از بیماری و دارای نقاهت . (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ) (از ناظم الاطباء).