اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منقی

نویسه گردانی: MNQY
منقی . [ م ُ ن َق ْ قا ] (ع ص ) پاک کرده شده و صاف کرده شده چنانکه مویز منقی وآمله ٔ منقی ، نوعی از میوه ٔ معروف است که در دوا به کار آید و منقی صفت آن است یعنی مویزی که آن را از تخمش پاک و صاف کرده باشند و بعضی مردم که مویز را منقی گویند و از لفظ مویز غافل می شوند غلطی عظیم است ۞ . (غیاث ) (آنندراج ). پاک کرده شده . (ناظم الاطباء). پاک و بی آلایش . منقح : از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی گفت شعری به غایت منقی و منقح . (چهارمقاله چ معین ص 74).
قوم گفتند ای صحابی عزیز
چون نسوزید و منقی گشت نیز.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 187).


در صلوة تهجد طریق طروق نفحات الهی موسع و منقی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 311). رجوع به منقا شود. || مویز دانه بیرون کرده . (زمخشری ). کشمشی است که دانه های آن را بیرون آورده باشند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل زبیب از حاشیه ٔ چهارمقاله ص 51) : کشمش بیفکندند در مالن و منقی برگرفتند. (چهارمقاله چ معین ص 51). رجوع به منقا شود. || پوست بازکرده . مقشر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
منقی . [ م ُ ن َق ْ قی ] (ع ص ) پاک و صاف کننده از آلایش . (غیاث ). آنکه پاک می کند. (ناظم الاطباء): طلای ابهل با انگبین منقی قروح خبیثه ...
منقی . [ م َ قی ی ] ۞ (ع اِ) راه . (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط).
منقی . [ م ُ ] (ع ص ) فربه و آنکه استخوانهای وی دارای مغز باشد. || آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انقاء شود.
زبیب منقی . [ زَ بی ب ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبیب دانه بیرون کرده را منقی نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). منقی مویزدانه بی...
بادام منقی . [ م ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام کاغذی . رجوع به بادام کاغذی و بادام شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.