منه . [ م َ ن َه ْ ] (اِ) فک اسفل که چانه و مرتبه ٔ پائین دهان باشد. (برهان ). فک را گویند و آن را چانه نیز نامند. (جهانگیری ). زنخ که آن را چانه نیز گویند و این لغت ماوراءالنهر است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). فک . چانه . و هر حیوان را دو منه است اعلی و اسفل . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: کوس تو از خوردنی هر روز کاز اندر منه
باز بر پشت و قفا و سفت سیلی و عصا.
عسجدی (یادداشت مرحوم دهخدا).
فک را به شهر مرو منه میگویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مرحوم دهخدا). شکستگی منه و دندانخانه که به تازی اللحی گویند. شکستن منه بیشتر سوی اندرون بود و اگر منه ٔ چپ شکسته شود... و اگر منه ٔ راست شکسته بود. (ذخیره خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً).
-
منه برسوئین ۞ ؛ فک اعلی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً).
-
منه فروسوئین ۞ ؛ فک اسفل . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً).