منی
نویسه گردانی:
MNY
منی . [ م َن ْی ْ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی ): مناه اﷲ منیاً؛ تقدیر کرد او را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). یقال : منی اﷲ لک الخیر و ماتدری ما یمنی لک المانی . (اقرب الموارد): منی اﷲ الشی ٔ؛ تقدیر کرد آن چیز را خدای . (ناظم الاطباء). || توفیق داده شدن (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || منی بکذا (مجهولاً)، آزموده شدن به چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود. || منی انداختن . (منتهی الارب ). بیرون آمدن منی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 198). منی بیرون آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 96): منی الرجل ، منی انداخت آن مرد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
منی . [ م ُ نا ] (ع اِ) ج ِ منیة. آرزوها. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : خواب دیدم خواجه معطی المنی واحد کالالف از ام...
منی . [ م ُن ْی ْ ] (ع مص ) منیت به منیاً؛ آزموده شدم به چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
منی . [ م َ نا ] (ع اِ) مرگ .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تقدیر خدای تعالی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از نا...
منی . [ م ِ نا ] (ع اِ) آب مرد و زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود.
منی . [ م َ / م َ نی ی ] ۞ (ع اِ) در عربی به معنی آب پشت . (غیاث ) (آنندراج ). آب مرد و زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، مُنی ّ. (ناظ...
منی . [ م َ] (حامص ) در فارسی تکبر و خودبینی . مرکب از «من » و «یاء» مصدری . (غیاث ) (آنندراج ). تکبر و غرور و فخریه و لاف زنی و خودپرستی و خودبین...
منی . [م ِ نا ] (اِخ ) بازاری است در مکه ٔ معظمه که محل قربانی است ۞ . (غیاث ) (آنندراج ). دهی است به مکه که قربان در آنجای کنند. (منته...
منی . [ م ُن ْی ْ / م ُ نی ی ] ۞ (ع اِ) ج ِ مَنی ّ. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به منی (آب مرد و زن ) شود.
منی . [ م َ / م ُ نی ی ] (ع اِ) ج ِ مَنا. (ناظم الاطباء). رجوع به منا(پیمانه ) شود.
1- منی (آب مرد). همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شودرا ŝudrā (اوستایی: خشودره xŝudra) 2- (تکبر) همتای پارسی این است: کباد kabād (لکی: kabāda).**...