موء
نویسه گردانی:
MWʼ
موء. [ م َ ] (ع مص ) بانگ کردن گربه . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). مواء. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
موء. (ع مص ) بانگ کردن گربه . مواء. (ناظم الاطباء). بانگ کردن گربه . (تاج المصادر بیهقی ).
مو. (اِ) ۞ هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء)....
مو. [ م ُ ] (اِ صوت ) میو. آواز گربه . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). حکایت آواز گربه . اسم صوت گربه . (یادداشت مؤلف ). صدای گربه باشد...
مو. (یونانی ، اِ) نام حرف میم یونانی . (فهرست ابن الندیم ).
مو. [ م ُ ] (ضمیر) صورتی از «من » ضمیر اول شخص مفرد.تلفظی از من که در برخی از لهجه ها هست : تو مست و مو دیوانه ، ما را که برد خانه صد بار ترا...
مو. [ م َ/ م ُ ] (اِ) ۞ درخت انگور که رز نیز گویند. (ناظم الاطباء). درخت انگور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاک . رز. تنک . میوانه . انگور. کر...
مو. (معرب ، اِ ) ۞ گیاهی است از تیره ٔ چتریان که آن را شوید بری نیز گویند و دارای خواص زیادکننده شیر و قاعده آور است و مدر نیز می باشد. اثا...
بی مو. (ص مرکب ) (از: بی + مو) آنکه موی ندارد. || أمرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بی موی شود.
مو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جمله ٔ منفی استعمال شود): قیافه اش با قیافه ٔ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین ا...
تار مو. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ موی . تای مو. || مجازاً، خیلی باریک . نزار : بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار م...