گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مؤثم نویسه گردانی: MWṮM مؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) گناهکار و مجرم . (آنندراج ) (غیاث ). گناهکار خوانده شده . (از اقرب الموارد) : توبه گویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مؤثم می کنی . مولوی .رجوع به اثم شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی مؤثم مؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیم . تهمت زننده و بهتان زننده و ملامت کننده . (ناظم الاطباء). گنهکار خواننده کسی را. (از اقر... مؤثم مؤثم . [م ُءْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اثام . در گناه افکننده . (آنندراج ). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم ال... مؤسم مؤسم . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) اسم کرده . (از غیاث ) (از آنندراج ). موسم موسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) هنگام هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گه . گاه . هنگام . وقت . (یادداشت مؤلف ). هنگام چیزی (و به فتح سین ... موسم موسم: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی نیغامniqAm است. ****فانکو آدینات 09163657861 بی موسم بی موسم . [ م َ / مُو س ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موسم عربی ) خارج از فصل و بی هنگام و بی موقع. غیرفصل . (ناظم الاطباء). رجوع به موسم شود. موسم درو موسم درو. [ مُ. ِ/ رُو ] (اِ مرکب) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه: به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود