اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موسم

نویسه گردانی: MWSM
موسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) هنگام هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گه . گاه . هنگام . وقت . (یادداشت مؤلف ). هنگام چیزی (و به فتح سین غلط است ). (غیاث ) (آنندراج ): چون درحد کهولت و موسم عقل و تجربت رسند... صحیفه ٔ دل را پر فواید بینند. (کلیله و دمنه ).
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی .

عطار.


هر خراج و هر صله که بایدت
آن زمان هر موسمی بفزایدت .

مولوی .


رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هرکه شش درم دارد.

حافظ.


|| فصل . (ناظم الاطباء). فصلی از فصول چهارگانه ٔ سال . (از یادداشت مؤلف ).
- موسم بهار ؛ فصل بهار. موسم ربیع. بهارگاه .
- موسم ربیع ؛ فصل بهار. موسم بهار. بهارگاه : اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده . (گلستان ).
- موسم گل ؛ فصل گل . (ناظم الاطباء). اول بهار. (یادداشت مؤلف ). بهار.
|| بازارگاه عرب . ج ، مواسم . (مهذب الاسماء). بازار عرب . (یادداشت مؤلف ). || هنگام فراهم آمدن حاجیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازار حاجیان . (زمخشری ) (دهار). هنگام حج و غیر آن . (یادداشت مؤلف ) : رسم آن بود که علم عمرو [ ابن لیث ] به مکه ایام موسم به جانب منبر نهادندی . (تاریخ سیستان ). || جای گرد آمدن در حج . ج ، مواسم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جای گردآمدن . (یادداشت مؤلف ). || عید. (المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
موسم: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی نیغامniqAm است. ****فانکو آدینات 09163657861
مؤسم . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) اسم کرده . (از غیاث ) (از آنندراج ).
بی موسم . [ م َ / مُو س ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موسم عربی ) خارج از فصل و بی هنگام و بی موقع. غیرفصل . (ناظم الاطباء). رجوع به موسم شود.
موسم درو. [ مُ. ِ/ رُو ] (اِ مرکب) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه: به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها...
مؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) گناهکار و مجرم . (آنندراج ) (غیاث ). گناهکار خوانده شده . (از اقرب الموارد) : توبه گویی فال بد چون می زنی پس ...
مؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیم . تهمت زننده و بهتان زننده و ملامت کننده . (ناظم الاطباء). گنهکار خواننده کسی را. (از اقر...
مؤثم . [م ُءْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اثام . در گناه افکننده . (آنندراج ). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم ال...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.