موسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) هنگام هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گه . گاه . هنگام . وقت . (یادداشت مؤلف ). هنگام چیزی (و به فتح سین غلط است ). (غیاث ) (آنندراج )
: چون درحد کهولت و موسم عقل و تجربت رسند... صحیفه ٔ دل را پر فواید بینند. (کلیله و دمنه ).
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی .
عطار.
هر خراج و هر صله که بایدت
آن زمان هر موسمی بفزایدت .
مولوی .
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هرکه شش درم دارد.
حافظ.
|| فصل . (ناظم الاطباء). فصلی از فصول چهارگانه ٔ سال . (از یادداشت مؤلف ).
-
موسم بهار ؛ فصل بهار. موسم ربیع. بهارگاه .
-
موسم ربیع ؛ فصل بهار. موسم بهار. بهارگاه
: اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده . (گلستان ).
-
موسم گل ؛ فصل گل . (ناظم الاطباء). اول بهار. (یادداشت مؤلف ). بهار.
|| بازارگاه عرب . ج ، مواسم . (مهذب الاسماء). بازار عرب . (یادداشت مؤلف ). || هنگام فراهم آمدن حاجیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازار حاجیان . (زمخشری ) (دهار). هنگام حج و غیر آن . (یادداشت مؤلف )
: رسم آن بود که علم عمرو [ ابن لیث ] به مکه ایام موسم به جانب منبر نهادندی . (تاریخ سیستان ). || جای گرد آمدن در حج . ج ، مواسم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جای گردآمدن . (یادداشت مؤلف ). || عید. (المنجد).