موجه . [ م ُ وَج ْ ج َه ْ ] (ع ص ) صاحب جاه و وقار. (منتهی الارب ،ماده ٔ وج هَ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || چادر و گلیم دورخه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چادر وگلیم دورویه . (ناظم الاطباء). || دوروی : گل موجه ؛ گل دوروی . (از یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء). گل رعنا. گل قحبه . (یادداشت مؤلف )
: به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد.
|| آنکه در پشت و سینه ٔ وی گوژی باشد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شیئی موجه ؛ چیزی که بر یک وتیره و روش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنچه به سوی او رو کرده شود. (غیاث ). || پسندیده و مقبول و شایسته و مناسب و موافق و باقاعده و موافق قاعده . (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده . (غیاث ). || قابل توجیه . قابل قبول . پذیرفتنی . دارای علت و دلیل واقعی . مدلل و توجیه شده . با قاعده .مطابق اصول . برابر مقررات و قواعد
: امیر گفت موجه این است کدام کس رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
344).
-
حجت موجه ؛ دلیل قابل قبول . دلیل روشن و استوار
: به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ٔ تو حجت موجه ماست .
حافظ.
-
دلیل موجه ؛ برهانی که قابل قبول و شایسته ٔ توجیه باشد. دلیل پذیرفتنی و استوار. (از یادداشت مؤلف ).
-
عذر غیرموجه ؛ عذری که قابل توجیه نیست . عذری که علت و پایه ٔ استوارو قابل قبولی ندارد. عذر ناموجه . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب عذر موجه شود.
-
عذر موجه ؛ عذر قابل قبول . پوزش قابل توجیه و شایان پذیرش . (از یادداشت مؤلف ).
-
غیبت موجه ؛ غیبتی که عذر پذیرفتنی و علت قابل قبول دارد. غیبت قابل توجیه .
-
موجه بودن ؛ قابل قبول بودن . قابل توجیه بودن . مدلل بودن . (از یادداشت مؤلف )
: موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگز موجه نبود.
مسعودسعد.
-
موجه شمردن ؛ اصولی و پذیرفتنی دانستن . قابل توجیه شمردن . قابل قبول دانستن
: موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگزموجه نبود.
مسعودسعد.
|| (اصطلاح بدیعی ) صنعتی از صنایع بدیعی .رشید وطواط گوید: پارسی موجه دورویه باشد و این صنعت چنان بود که شاعر ممدوح را به صفتی از صفات حمیده بستاید چنانکه صفتی دیگر از صفات حمیده ٔ او را در آن ستایش یاد کرده شود و او را به دو وجه مدح حاصل آید؛ متنبی گوید:
نهبت من الاعمار مالوحویته
لهنئت الدنیا بانک خالد.
در اول این بیت ممدوح را به شجاعت و کثرت کشتن اعدا ستوده است و در آخر به کمال بزرگی و شرف ؛ چه گفته است : که دنیا را به دوام تو اندر او تهنیت کردندی . مراست :
آن کند تیغ تو به جان عدو
که کند جود تو به کان گهر.
دیگر شاعر راست :
ز نام تو نتوان آفرین گسست چنانک
گسست نتوان از نام دشمنت نفرین .
(از حدائق السحر وطواط).