اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موقر

نویسه گردانی: MWQR
موقر. [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد آزموده ٔ خردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده ٔ خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است . آزموده . بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه . (ناظم الاطباء). آهسته . سنگین . بردبار. باوقار. (یادداشت مؤلف ). آهسته . (زمخشری ). سنگین و رنگین : مجلس موقر. باشکوه . باعظمت . (ازیادداشت مؤلف ). مجلل . با شکوه و وقار :
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هرکس که زیارت کندش هست موقر.

ناصرخسرو.


|| باردار. بارکرده . به بار : سی سر استربار موقر به فرشهای فاخر و امتعه ٔ نادر و محمولات طبرستان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 221).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
موقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای نرم نزدیک روی کوه و یاپایین آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
موقر. [ ق َ ] (ع ص ) مرد با بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرما بابار (شاذ است ). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خرم...
موقر. [ ق ِ ] (ع ص ) مردباردار. (ناظم الاطباء). مرد با بار گران . (منتهی الارب ). || خرمابن گرانبار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خرمابن با...
موقر. [ م ُ وَق ْق ِ ] (ع ص ) بزرگی دارنده و دارای احترام و وقاردارنده . (ناظم الاطباء). || بزرگ دارنده و حکیم شمارنده . (آنندراج ). آنکه بزر...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.