اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موقف

نویسه گردانی: MWQF
موقف . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). توقفگاه . جای درنگ . ایستادنگاه . مقام . (یادداشت مؤلف ). محل . جای . جایگاه . محل توقف :
موقف بزم تو شکارگهی است
که در آن شکرها شکار شود.

مسعودسعد.


خدایگانا در موقف مظالم تو
کند زمانه شعار ودثار از آتش و آب .

مسعودسعد.


گلخن ایام را باغ سلامت مگوی
کلبه ٔ قصاب را موقف عیسی مدان .

خاقانی .


در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). من در موقف تقصیر و قصور واقفم و در منزل عجز و تحیر متوقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 16). از هیبت آن موقف با تشویری هرچه تمامتربه خدمت رسیدند و به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 334). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 343). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 338). میان ایشان به چند موقف حرب اتفاق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 313).
آنکه دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست .

سعدی .


در هیچ موقفم سر گفت وشنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود.

سعدی .


جلال و قدر رفیعت کجا و وهم کجا
من آن نیم که در این موقفم زبان ماند.

سعدی .


- به موقف عرض رساندن یا رسیدن ؛ به شرف عرض رساندن یا رسیدن . گفتن یا گفته شدن . گزارش کردن یا گزارش شدن : تلافی آن را چگونه می باید به موقف عرض رساند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). مصلحتی را به موقف عرض رسانند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). به طریق اجمال و استعجال به موقف عرض می رسد. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 1).
|| موقفاالمراءة؛ روی و قدم زن یا دو چشم و دو دست آن ، و هرچه آشکار کردن آن را ضرور باشد. یقال : امراءة حسنةالموقفین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تهیگاه . (مهذب الاسماء). موقفاالفرس ؛ شکنهایی در تهیگاه اسب یا دو مغاکچه در تهیگاه آن متصل سر گرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چشم و هر آن چه بدان چیزی دیگر دیده می شود. (ناظم الاطباء). || آن جای که درروز رستاخیز به حساب نیک و بد اعمال مردم رسند. (یادداشت مؤلف ). شمارگاه در قیامت . ج ، مواقف . (مهذب الاسماء) : آن کسان که آن محضرها ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود پاسخ خود دهند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 24). || آنجا که حج کنند. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 6) (مهذب الاسماء)(السامی فی الاسامی ). || (اِخ ) جای ایستادن حاجیان در بیت المقدس : بیت المقدس را اهل شام و آن طرفها قدس گویند و از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد و قربانی عید کند چنانکه عادت است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 34). || عرفات ، زیرا حاجیان در آنجا شب باش کرده و از صبح تا آخر ظهر استاده می باشند. (ناظم الاطباء). جای استادن حاجیان ، و آن صحرایی است فاصله ٔ هفت کروه از مکه و حاجیان در آنجا شب باش شده از صبح تا آخر ظهر استاده باشند و آن را عرفات نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ) :
وادی حکمت بریده محرم عشق آمده
موقف شوق ایستاده کعبه ٔ جان دیده اند.

خاقانی .


دشت موقف را لباس از جوهر جان دیده اند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیده اند.

خاقانی .


هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشتگاه
شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیده اند.

خاقانی .


تا نهم ماه به طغرای ماه
حاج توانند به موقف رسید.

خاقانی .


و رجوع به عرفات شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
موقف . [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) اسبی که بالای دوش وی چپار باشد که گویا از سپیدی منقش است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ...
موقف . [ م ُ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که سبب می شود ایستادن و درنگ کردن کسی را در جایی . || بازدارنده و ممانعت کننده . (ناظم الاطباء).
موقف . [ ق ِ ] (اِخ ) از نامهای حضرت رسول اکرم (ص ) بدان جهت که مردم را در حضور خدای تعالی جل شأنه استاده می دارد. (ناظم الاطباء).
موقف الشمس . [ م َ ق ِ فُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) ایستادنگاه خورشید. || (اِخ ) جایی که آفتاب ایستاد تا حضرت علی و یاران نماز کردند و شرح واقع...
موقف الارواح . [ م َ ق ِ فُل ْ اَرْ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) ممسک الارواح . اسطوخودوس . نام گیاهی است که مصرف دارویی دارد. (از یادداشت ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.