گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مؤمن نویسه گردانی: MWMN مؤمن .[ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) اصفهانی . خلف آقا حاجی اصفهانی از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. بیت زیر از اوست :مانند شعله برزده دامان گذشت و رفت گرم از برم چنانکه به دل اضطراب سوخت .(از قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ )حکیم مؤمن . محمد مؤمن حسینی طبیب ، ابن میرمحمدزمان تنکابنی دیلمی . طبیب شاه سلیمان صفوی و صاحب کتاب معروف «... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی ... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سبزواری . از معاصران تقی اوحدی و از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. از اوست :اول همه جام آشنایی دادی آخر ز پی اش... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) قمشه ای . ملامؤمن . از ولایت قمشه و ساکن اصفهان و از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. درویش و لطیفه گوست . در... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) کاشانی . ملامؤمن ، مشهور به یکه سوار. گویا اصلش از کاشان است .غرابتی در اوضاع و اطوار داشت چنانکه قبای باسمه ای ... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) محمد پسر میرزا بدیعالزمان بن سلطان حسین بایقرا. از گویندگان شیرین زبان بود و در سال 930 هَ . ق . کشته شد. از اوست ... مؤمن مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) یزدی . اسمش حسین و از فضلای زمان خود بوده ، در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده مدتها به تصفیه و... مومن خداپیشه مومن همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دِنیک denik (سغدی: ذنیک żenik)*** فانکو آدینات 09163657861 مؤمن آباد مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در 15هزارگزی خاور قم با 320 تن جمعیت . آب آن از قنات ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود