مؤید
نویسه گردانی:
MWYD
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (ع ص ) قوت دهنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). تقویت کننده . نیرودهنده . یاری کننده . مساعد. نیروبخش . قوت دهنده . (یادداشت مؤلف ). || تأییدکننده . تحکیم کننده . استوارسازنده : سخن فلانی مؤید این مسأله است . (از یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (ع ص ) قوت داده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).قوت داده شده . نیروداده شده . (ناظم الاطباء). قوت داده شده . تقویت شده . ن...
مؤید. [ م ُءْ ی َ ] (ع ص ) قوت داده شده . نیروداده شده . (ناظم الاطباء). قوت داده شده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مُؤَیَّد شود.
مؤید. [ م ُءْ ی ِ ] (ع اِ) کار بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دشواری . ج ، مآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داه...
مؤید. [م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم بن احمدبن محمد بغدادی . او راست رساله ای در اسطرلاب . (از کشف الظنون ).
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف نخجوانی . از ادبا بود و قصیده ٔ لامیةالعرب شنفری را شرح کرده است . (از کشف الظنون ).
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن عطاف بن محمدبن علی بن محمد آلوسی ، مکنی به ابوسعید. از بزرگترین گویندگان غزل و هجو و مدح روزگار خود بود ...
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی طوسی الاصل نیشابوری الدار (524-617 هَ . ق .). از بزرگترین محدثان متأخر بود و از رجال نامی بیشم...
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) ابوالفداء اسماعیل مؤید. رجوع به ابوالفداء اسماعیل مؤید شود.
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) لقب هشام ثانی ، دهمین خلیفه ٔ اسپانیا (از 366 تا 399 هَ . ق .). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین ...
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) امیر مؤید. لقب منصوربن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت ...