مهراب . [ م ِ ] (اِخ )
۞ نام پادشاه کابل ، جدمادری رستم ، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت ، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد
: من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم .
فردوسی .
تو را بویه ٔ
۞ دخت مهراب خاست
دلت را هُش ِ سام زابل کجاست .
فردوسی .
یکی پادشا بود مهراب نام
زبردست با گنج و گسترده کام .
فردوسی .