اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مهین

نویسه گردانی: MHYN
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگتر به سال . سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر :
از این هر سه کهتر بود پیش رو
مهین از پس و در میان ماه نو.

فردوسی .


چو شاه جهان باز شد باز جای
به پور مهین داد فرخ همای .

فردوسی .


مهین دخت بانوگشسب سوار
به من داد گردنکش نامدار.

فردوسی .


قاورد پسر مهین چغری بیک را ولایت کرمان مقرر شد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 18). || مطلق بزرگتر. بزرگترین از لحاظ مقام و برتری :
امیر عادل داناترین خداوند است
بزرگوارترین مهتر و مهین سالار.

فرخی .


حاسدم گوید چرادر پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی و مهین .

منوچهری .


مهین نعمت ایمان شناس و بدان
که ایمان ز ایزد گرامی عطاست .

ناصرخسرو.


و چرخ مهین است و کیهان زبر
که چرخ مهین معدن برجهاست
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 83).


از این کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.

ناصرخسرو.


آن کو به بر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است .

ابوالفرج رونی .


غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر.

خاقانی .


تقویم مهین حکم شش روز
امروز توئی نهان چه باشی .

خاقانی .


گر زمانه آیت شب محو کرد
آیت روز از مهین اختر بزاد.

خاقانی .


زشت گوید ای شه زشت آفرین
قادری بر خوب و بر زشت مهین .

مولوی .


معین خیر و مطیع خدا و ناصح خلق
به رای روشن و فکر بلیغ وعقل مهین .

سعدی .


مهین توانگران آن است که غم درویشان خورد. (گلستان ).
مهین برهمن را ستودم بلند
که ای پیر تفسیر استا و زند.

سعدی (بوستان ).


فخرالدوله بر همه مهین و سرور آمد. (تاریخ قم ص 8).
- جهان ِ مهین ؛ عالم برین . مقابل جهان فرودین :
جهان مهین را بجان زیب و فری
اگرچه بدین تن جهان ِ کهینی .

ناصرخسرو.


- مهین پیمبر ؛پیغمبر بزرگ . فرستاده و رسول بزرگ .
- || کنایه از حضرت خاتم الانبیاء (ص ) است .
- || نزد محققان عقل و دانش است .
- مهین جهان ؛ به معنی مه مرد است که هر دو جهان باشد و آن را مهین مردم نیز گویند. در نامه ٔ جمشید آمده که سراسر جهان یک کس است تنی دارد از همه تنها وآن را تهم گویند و روانی دارد از همه روانها آن را روانگرد نامند و خردی دارد از همه خردها که آن را هوشگرد خوانند. مه مردم که آن را مهین مرد نیز خوانند چون درنگری جهانی بدین شگرفی یک پرستار اوست گر چشم دل گشائی بینی که آسمان پوست این کس بزرگ است و کیوان سپرز و برجیس جگر و بهرام زهره و خورشید دل و ناهید یمینه (؟) و تیر مغزینه و ماه شش و ستارگان برجها وخانهای روشن رگ و پی آتش گرمی رفتار او. ابر و باد دم و آب خوی و زمین گرد پا در رهروی و درخش خنده و آسمان غریو آواز و باران گریه و پیوستگان کرم شکم . و او را روانی است چنین که گذارش از روانان فرودین و برین است وخردی اینگونه که آن هم گذارش از هوشهای نشیبین و فرازین آمده ... (آنندراج ).
- مهین چرخ ؛ فلک نهم . (انجمن آرا).
- || دور اکبر. (انجمن آرا).
- مهین فرشته ؛ فرشته ٔ مقرب . ملک مقرب .
- مهین فریشته ؛ مهین فرشته . ملک مقرب .
- نام مهین ؛ اسم اعظم :
بدان آه پسین کز عرش پیش است
بدان نام مهین کز شرح بیش است .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مهبانگ؛ بیگ بنگ
جهان مهین . [ ج َ ن ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عالم را گویند که ماسوی اﷲ است و عرب عالم کبیر خوانند. (برهان ). ماسوی اﷲ. (آنندراج ). رجوع ...
مهین پیشه . [ م ِ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) پیشه ٔ مهم و بزرگ . شغل خطیر : دادگری مصلحت اندیشه ای است رستن از این قوم مهین پیشه ای است .نظامی .
محین . [ م ُ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آنکه ناقه را در یک وقت دوشد. (از منتهی الارب ). کسی که ناقه را برای دوشیدن معین می کند. || هلاک کننده . ...
محین . [م ُ ] (ع ص ) مقیم در جائی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مخرب و خراب کننده . (ناظم الاطباء). || هلاک کننده . (ناظم الاطباء) (از من...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.