میان
نویسه گردانی:
MYAN
میان . (اِ) مخفف همیان نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). همیان و کیسه ٔ زر. (ناظم الاطباء). همیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی همیان نیز آمده است و آن کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (برهان ). کمر همیان مانند : بیست دینار در میان عباس بود ابوالیسر آن بگشاد و او را اسیر کرد و پیش پیغمبر علیه السلام برد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). قوت و قوتش به آخر آمده درمی چند در میان داشت (گلستان ).
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
میان محله گفشه . [ م َ ح َل ْ ل َ گ َ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش لشت نشای شهرستان رشت ، واقع در 35هزارگزی جنوب باختری بازار لشت نش...
وادی میان آباد. [ ی ِ ] (اِخ ) یکی از سه جلگه ٔ مهم پارت که بین کوه آلاداغ و جغتای یا جوین قرار دارد. دو جلگه ٔ دیگر وادی مشهد و وادی نیشا...
این آمیخته واژه را می توان بجای واژه های گوناگونی از ریشه ی عربی چون «باطل کردن»، «الغا نمودن»، «لغو کردن» و مانند آن ها بکار برد.
اندر میان کردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسیط. (تاج المصادر بیهقی ). واسطه قرار دادن ؛ میانجی کردن : چون معدل این بشنید صلح پیش آورد ...
باریک میان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ل ) لاغرمیان گردیدن . کمرباریک شدن . خَمَص . (منتهی الارب ). ضُمور. (ترجمان القرآن ) (دهار). اضطمار. (تاج ...
میان رودبار بالا. [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل ، واقع در 50هزارگزی جنوب باختری آمل در طرفین رودخانه ٔ بلده متشکل ...
خرابه ٔ میان رود. [ خ َ ب ِ ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل که دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیای...
قصاب کلا میان ده . [ ق َص ْ صا ک َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 12000 گزی جنوب باختری بابل و ...
باریک میان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب م ) بیماری یا عارضه ٔ دیگری کسی را کمرباریک و لاغر کردن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.