ناچیز. (ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل .(فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز. بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش
: ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .
فردوسی .
همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل .
فردوسی .
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست .
فردوسی .
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی .
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
سعدی .
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم .
سعدی .
|| ناکس . فرومایه . پست
: نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه .
فردوسی .
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت .
فردوسی .
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .
عبید زاکانی .
|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشی ٔ. عدم . هیچ
: که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
فردوسی .
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
فردوسی .
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
ناصرخسرو.
او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
خاقانی .
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
1).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست .
نظامی .
|| بیهوده . کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده . (ناظم الاطباء). باطل . غار. اُهلول . هَمرَجَة. (از منتهی الارب ). لغو. بیهوده . لهو. عبث
: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن . (تاریخ سیستان ). || بسیار کم . بسیار قلیل . نهایت اندک . مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک .
-
ناچیزهمت ؛ اندک همت . بی همت . دون همت . پست همت
: کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش .
سعدی .
|| خراب شده . ویران شده .(ناظم الاطباء).