ناصح
نویسه گردانی:
NAṢḤ
ناصح . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ظفربن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف ، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است . رجوع به جرفادقانی ، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجله ٔ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود.
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ناصح . [ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)(آنندراج ). پنددهنده . (ناظم الاطباء). اندرزگوینده . اند...
نام روستایی در 50 کیلومتری رفسنجان که نام پیشین آن الله آباد بوده است.دارای 400نفر سکنه میباشد-علی حاج محمدحسینی
ناصح القلب . [ ص ِ حُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) نقی القلب . پاکدل . ناصح الجیب . رجوع به ناصح شود.
ناصح الجیب . [ ص ِ حُل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ) پاکدل . بی غش . رجوع به ناصح شود.
ناصح الدین . [ ص ِ حُدْ دی ] (اِخ ) عبدالواحدبن محمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به سیدناصح الدین . رجوع به ابوالفتح عبدالواحدبن محمد در این ...
ناصح تبریزی . [ ص ِ ح ِ ت َ] (اِخ ) معروف به میرزا عرب ۞ ، از شاعران قرن یازدهم است و در عباس آباد اصفهان ساکن و به کار تجارت مشغول بود. ...
ناصح الدین ارجانی . [ ص ِ حُدْ دی ن ِ اَرْ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمد ارجانی ، مکنی به ابوبکر ملقب به ناصح الدین یا ناصر. از شاعران عربی گوی خوز...
نعسة. [ ن َ س َ ] (ع اِ) یک بار بخواب شدن . (ناظم الاطباء). || خفقة. (متن اللغة).