اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ناکس

نویسه گردانی: NAKS
ناکس . [ ک َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . فرومایه . کمینه . دون . پست . خوار. ذلیل . (از ناظم الاطباء). دنی . (دهار) (منتهی الارب ). خسیس . (زمخشری ) (دهار). مردم فرومایه و بدجوهر. (آنندراج ). رذل . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). نالایق . نااهل . (غیاث ). جلف . (زمخشری ). زفت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). لئیم . (مجمل اللغة) (دهار) (تاج العروس ) (منتهی الارب ): ناکسان ؛ اوباش . (مهذب الاسماء). دنیع. دَنِع. دانی . مُدخَل . سقیط. دعرور. خوثع. صمصم . صنبور. قَهمَد. کُرَّز. کتیع. مُکَرَّز.اسلغ. خِنسِر. قِهطِم . مَلَطَّم . اَلکَد. حمنشر. لکیع. لَقیطَه . قابیاء. زُمَّح . زَنیم . قُصعُل . اَزیَب . قَرثَع. صعفوق . عَوَذ. عواذ. غُس ّ. غَنثَر یا غُنثَریا غُنثُر. مُغَربَل . عِکل یا عُکل . عِنقاش . اعقد. عَزِه . عِزهاة. عزهاء. عِنزِهو. عنزهوة. عُنزُهانی ّ.جفیس . جفیس . ذِم . رَثِع. نَبِر. نذل . نذیل . بَشِع. طغام . طمرس . طمل . جبس . جبوس . جبیس . شَرَط. جلنفع. وقب . لکوع . سفلةالناس . (از منتهی الارب ). رذل . بلایه . فرومایه . سفله . وضیع. رذیل . ارذل . نانجیب :
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود سیر از او دلم ؟ برگس ۞ !

رودکی (؟)


اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی
از او تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی .

رودکی .


اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی .

مصعبی .


که رستم کک دزد ناکس گرفت
شد آن پهلوان زآن دلیری شگفت .

فردوسی .


اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.

لبیبی .


به دست خود گلوی خود بریدن
به از بیغاره ٔ ناکس شنیدن .

فخرالدین اسعد.


در او رنج باید کشیدن بسی
جفا بردن از دست هر ناکسی .

اسدی .


ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو به مثل بر فلک ماه رسانیش .

ناصرخسرو.


گر شرمت است از آنکه پی ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام .

ناصرخسرو.


نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان .

ناصرخسرو.


راز از همه ناکسان نهان بایدداشت
و اسرار، نهان ز ابلهان باید داشت .

خیام .


ما را چه از آنکه ناکسی بد گوید
وآن عیب که در ماست یکی صد گوید.

خیام .


که نکرده ست خس وفا با کس
سگ به گاه وفا به از ناکس .

سنائی .


زآنکه ناکس ز دد بتر باشد
راست خواهی ز بد بتر باشد.

سنائی .


در پای سفلگان نپراکنده ام گهر
وز دست ناکسان نپذیرفته ام عطا.

عبدالواسع جبلی .


شه را غلطی سخت عظیم افتاده ست
در حق کسی که او ز ناکس زاده ست .

سوزنی .


مرا از شکستن چنان عار ناید
که از ناکسان خواستن مومیائی .

عمادی غزنوی .


مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت به روی کس نکنند.

خاقانی .


همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک ّ معنی زد.

خاقانی .


نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست .

خاقانی .


دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه ، رها کن سخن ناکسان .

نظامی .


پائین طلب خسان چه باشی
دست خوش ناکسان چه باشی .

نظامی .


سگ صلح کند به استخوانی
ناکس نکند وفا به جانی .

نظامی .


شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس .

سعدی .


توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی .

سعدی .


کسی کو تکبر کند با کسان
به خواری شود کمتر از ناکسان .

سعدی .


هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی
آن زر چو خاک بفکن و آن گل چو خار دار.

اوحدی .


جهد کن تا چو ناکس اوباش
نکنی سرّ مملکت را فاش .

اوحدی .


ناکس تر از او کس نبود در عالم
کز دوست بجز دوست مرادی خواهد.

جامی .


این ناکسان که فخر به اجداد میکنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.

صائب .


|| مرد سبک مایه . مردی که شخصیت نداشته باشد و کسی نباشد. بی قدر. حقیر. بی لیاقت . (ناظم الاطباء). که کسی نیست . که شخص مهم باارزشی نیست . که مهم و معتبر و داخل آدم نیست :
عشق تو مست جاودانم کرد
ناکس جمله ٔ جهانم کرد.

عطار.


رسد اگر ز تو بر ناکسی چو من ستمی
بر این شکسته ستم نیست بر ستم ستم است .

طالب .


- ناکس شمردن کسی را ؛ استفسال . (از زوزنی ). به کس نداشتن او را. کسی نشمردن او را. اعتنا بدو نکردن .
|| آنکه مردی ندارد و خصی و بی خایه است . || مکار. حقه باز. گربز. محتال . ناقلا. حقه . رند. || ترسو. جبان . ترسان . هراسان . || طمعکار. حریص . آزمند. بخیل . || ناخلف . || بی غیرت . بی آبرو. (از ناظم الاطباء). نامردم . دشنام گونه ای است :
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
بدو گفت کای ناکس زشتخوی .

فردوسی .


بدو گفت کای ناکس بی خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد.

فردوسی .


بدو گفت کای ناکس بی هنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر.

فردوسی .


ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بترمرا.

ناصرخسرو.


منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس .

نظامی .


آشنایان ره عشق گَرَم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت برِ بیگانه روم .

حافظ.


کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم
ناکسم ناکس اگر کاری به کس باشد مرا.

کلیم .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ناکس . [ ک ِ ] (ع ص ) سر فروفکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه سر از خواری فروافکند. (از معجم متن اللغة). الرجل المطاطی ٔ ...
ناکس . (اِخ ) ۞ جان . کشیش و مصلح دینی و مورخ بزرگ اسکاتلندی است . وی طرفدار تجدد مذهبی بود و او را با کالون مباحثاتی بوده است . تولد وی ...
ناکس ویل . (اِخ ) ۞ شهری است در قسمت شرقی ایالت تنسی ایالات متحده ٔ امریکا. جمعیت آن 124700 تن است .
ناکس پرور. [ ک َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) سفله پرور. سفله نواز. دون پرور.
ناکس برآور. [ ک َب َ وَ ] (نف مرکب ) ناکس پرور. سفله پرور : آتش اندر خزینه خانه ٔ دل چرخ ناکس برآور اندازد.خاقانی .
هستی ناکس . [ هََ ی ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمر فانی و ناپایدار و کوتاه . (ناظم الاطباء).
ناکص . [ ک ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نکص است . ۞ || ناکص الجد؛ ناقص الحظ. (معجم متن اللغة). یقال : فلان حظه ناقص و جده ناکص . (اقرب الموارد)...
ناکث . [ ک ِ ] (ع ص ) شکننده ٔ عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). شکننده ٔ عهد. (از اقرب الموارد). نکاث . (معجم متن اللغة). پیمان شکن . عهدشکن . || ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.