نال
نویسه گردانی:
NAL
نال . (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) نیل . عطاء.(معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). دهش . عطاء. (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارعطاء. (مهذب الاسماء). کثیرالنائل . (معجم متن اللغة). جواد. (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انوال .
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
نال . (اِ) ۞ نای میان خالی . (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ). نی . قصب . (فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی ...
نأل . [ ن َءْل ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشی . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || رفتن بر فشاری که گوئی بر پشت ب...
نال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه ...
نال کس . [ ک ِ ] (اِ) سر دیوار. (برهان قاطع) (آنندراج ). سردیوار و کنگره . (ناظم الاطباء). رجوع به نلکس شود.
اپی نال . [ اِ ] (اِخ ) ۞ کرسی ایالت وژ ۞ به 378 هزارگزی جنوب شرق پاریس ، واقع در کنار نهر موزل ۞ و دارای 27350 تن سکنه . راه آهن از آ...
نک و نال . [ ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، شکایت . گله . اظهار عدم رضایت . شکایتی نه روشن و واضح . (یادداشت مؤلف ). نا...
نعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارن...
نعل . [ ن َ ع َ ] (ع مص ) نعل پوشیدن . (از منتهی الارب ). نعلین در پای کردن . (از تاج المصادر بیهقی ).
بی نعل . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نعل ) کنایه از بی برگ و بی سامان و بینوا و فقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به نعل شود.
خوش نعل . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) مقابل بدنعل . صفت اسبی است که به آسانی نعل بر پای وی توان بست . || سمی که بهر نعلی زود خور...