اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نال

نویسه گردانی: NAL
نال . (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) نیل . عطاء.(معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). دهش . عطاء. (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارعطاء. (مهذب الاسماء). کثیرالنائل . (معجم متن اللغة). جواد. (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انوال .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
آتش نعل . [ ت َ ن َ ] (ص مرکب ) تندرو (اسب ).
نعل بها. [ ن َ ب َ ] (اِ مرکب ) مالی که فدیه ٔ ولایت خودبه لشکر دشمن قوی دهند تا تاراج نکند. (غیاث اللغات ). مالی و زری را گویند که به تصد...
نعل در. [ ن َ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سکه ٔ آهنی که بر در زنند و حلقه بدان پیوسته شود. (آنندراج ) : کارها محکم میان بهر گشایش بسته...
نعل زده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به معنی نعل بسته باشد و کنایه از اسبی است که جمع اسباب و ضروریات اورا ساخته و مستعد کرده باشند ...
نعل شکن . [ ن َ ش ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش میرانشاه شهرستان سنندج . در 22هزارگزی جنوب غربی دیواندره واقع است و 105 تن س...
نعل شکن . [ ن َ ش ِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
رجوع به نعلبند
رجوع به نعلبندى
نعل کنان . [ ن َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
نعل زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نعل بستن . نعل کوبیدن . نعل کوفتن . نعل کردن . نعل را بر سم ستور استوار کردن : چون برآری تازیانه بگسلد ز...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.