اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ناهی

نویسه گردانی: NAHY
ناهی . (ع ص ) نهی و منع کننده .(برهان قاطع). بازدارنده . منعکننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منعکننده و بازماننده و بازدارنده از کاری . (غیاث اللغات ). نهی کننده . مقابل آمر :
فعلت نه به قصد آمر خیر
قولت نه به لفظ ناهی شر.

ناصرخسرو.


|| شبعان . سیر. || ریان . (از معجم متن اللغة) (المنجد). سیراب . ج ، نُهاة. || نهی شده . منهی عنه : فلان یرکب الناهی ؛ ای یأتی بما نهی عنه . (معجم متن اللغة). || ناهیک . یقال : ناهیک ؛ ای حسبک . (مهذب الاسماء). ناهیک منه ، کلمة تعجب و استعظام ؛ ای کافیک من رجل . (از معجم متن اللغة). هذا رجل ناهیک من رجل ؛ این مرد بس است ترا از طلب دیگری . (منتهی الارب )(آنندراج ). ناهیک بزید فارساً؛ کلمه ٔ تعجب و بزرگداشت است و آن چنان است که گوئی حسبک ، و تأویل آن چنین بود که او غایت چیزی است که آن را میطلبی و ترا ازطلب غیر بازمی دارد و هذا رجل ناهیک من رجل ، گفته اندمعنای آن «کافیک به » است و آن کلمه ای است که بدان درمقام مدح تعجب نمایند، سپس در هر تعجبی به کار رفته است . (از اقرب الموارد). || (مص ) نهی . یجو زان یکون مصدراً کالنهی . (معجم متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
ناهی . (اِخ ) مخفف ناهید. ستاره ٔ زهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نهر ناهی . [ ن َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ معمره ٔ بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . در 5 هزارگزی مشرق نهرقصر و 30 هزارگزی جنوب ...
ناحی . (ع ص ) خمیده . مایل شده . (ناظم الاطباء). || قصدکننده و گرداننده . (شمس اللغات ). || ناح . نحوی . عالم به علم نحو. ج ، نُحاة.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.