نبذ
نویسه گردانی:
NBḎ
نبذ. [ ن َ ] (ع مص ) پیمان شکستن . نقض عهد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). || اهمال کردن در کاری . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). || نبیذ کردن . (المصادر زوزنی ). بگنی ساختن . (از منتهی الارب ). آب ریختن بر خرما و انگور تا نبیذ شود. (از معجم متن اللغة). نبیذ و بکنی ساختن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر). || نبیذ شدن . (از المنجد). || جنبیدن رگ . (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبذان . (منتهی الارب ). نبض . (نشوء اللغة). لغتی است در نبض . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || اوکندن . (المصادر زوزنی ). افکندن . (تاج المصادر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). از دست انداختن چیزی از پیش یا پس ، یا عام است . (منتهی الارب ). انداختن چیزی را به پیش یا به پس . (ناظم الاطباء). افکندن و دور افکندن چیزی را به علت کم ارزشی آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ازدست افکندن . طرح . دور افکندن . || (اِ) چیز اندک و آسان . (منتهی الارب ). چیز اندک . (غیاث اللغات ). چیز کم و آسان . (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انباذ. || پاره ای از هر چیز. (ناظم الاطباء). پاره و بقیه ٔ چیزی . || بعضی . اندکی . (غیاث اللغات ) : امیر ناصرالدین را از کفایت و درایت و امانت و دیانت او نبذی معلوم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 356).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
نبز. [ ن َ ] (ع مص ) اشاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لمز. (المنجد). || عیب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لقب نهادن . (منتهی ا...
نبز. [ ن َ ب َ ] (ع اِ) پازنامه . (منتهی الارب ). پاژنامه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لقب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندر...
نبز. [ ن َ ب ِ ] (ع ص ) ناکس در حسب و در خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ناکس و لئیم در حسب و در خلق و خوی . (ناظم الاطباء) فرومایه در ح...
نبز. [ ن ِ ] (ع اِ) پوست بالائین خرمابن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). سعف . پوست بالائی نخل . (از اقرب الموارد).
نبض . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن رگ . (از منتهی الارب ). جنبیدن و زدن رگ . (از اقرب الموارد). جستن رگ . (زوزنی ) (دهار). جنبیدن رگ . (آنندراج ). ن...
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک . (منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = ا...
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ب ِ / ن َ ] (ع ص ) فؤاد نبض ؛ دل تیز چست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قلب قوی و مردانه . (ناظم الاطباء). شهم روا...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لِرپ lerp (بروجردی: لِرپَ)
ژِلک želk (کردی: چلک)
ریژین (کردی: ره هژه ن)
نبض گیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) طبیب . پزشک . (ناظم الاطباء). نبض شناس . که نبض بیمار گیرد.
صغر نبض . [ ص ِ غ َ رِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی . رجوع به رگ شناسی ابن سینا چ انجمن آثار ملی ...