اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نخ

نویسه گردانی: NḴ
نخ . [ن َ ] (اِخ ) نام دیوی است از جمله ٔ شیاطین . (برهان قاطع). نام دیوی دلیر در مازندران . (ناظم الاطباء). نام دیوی است ، و در هجو اهل نخشب گفته اند :
نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم .

؟


(از صحاح الفرس ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نخ بافی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نخ باف . رجوع به نخ باف شود.
نخ دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) نخ دادن شیره ٔ قند و شکر و غیر آن ؛ چون شیره را نیک بجوشانند تا به قوام آید سپس با قاشق قدری از آن برگیرن...
نخ قندی . [ ن َ خ ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخ قند. رجوع به نخ قند شود.
نخ کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سوزن نخ کردن ؛ نخ از سوراخ سوزن گذراندن .
نخ کلاف . [ ن َ خ ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخی که به شکل کلافه تا کرده و پیچیده شده است . مقابل نخ گروهه و نخ عمامه . رجوع به ک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نخ کلافه . [ ن َ خ ِ ک َ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخ کلاف . رجوع به نخ کلاف و کلاف و کلافه شود.
نخ گروهه . [ ن َ خ ِ گ ُ هََ / هَِ / ن َ گ ُ هََ / هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخ عمامه . (لغات فرهنگستان ).
نخ عمامه . [ن َ خ ِ ع َم ْ ما م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخ گروهه . (لغات فرهنگستان ). نخی که آن را گرد چیزی به شکل عمامه پیچیده ب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.