نشت
نویسه گردانی:
NŠT
نشت . [ ن َ ] (ص ) در خراسان نشت به معنی زرد است ، گویند «انگور قدری نشت شده »؛ نیز پارچه ٔ نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. (از فرهنگ نظام ). طبری : نشت (جل ، کهنه و پوسیده ) در گیلکی به معنی چین دار و تا شده (کاغذ، جامه و غیره ) است . دراراک : زمین نرم (مانند زمین باغچه که خوب بیل زده وکلوخهای آن کوبیده شده باشد) یا زمینی که بر اثر ذوب شدن یخ زمستانها خاک آن از هم باز شده باشد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراب . ضایع.(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (انجمن آرا). ویران . (ناظم الاطباء). || سست . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (جهانگیری ). زبون . (برهان قاطع). ناتوان . نااستوار. (ناظم الاطباء). || پژمرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || فانی . (ناظم الاطباء). || (اِ) در گناباد و قزوین و گیلان به معنی : نفود آب در چیزی .(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || در کرمان و فارس : تراویدن و نفوذ کردن آب و بخصوص روغن ازظرفش . رجوع به نشت آب و نشت کردن و نشتی شدن شود.
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نشت . [ ن ِ ] (ص ) خوش . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ۞ . نیک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). با وشت = وش قیاس شود. (از حاشیه ٔ برها...
نشت /našt/ معنی ۱. سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر؛ ترشح. ۲. (صفت) [قدیمی] سست و پژمرده. ۳. شکستگی و خرابی. ۴. [قدیمی] خراب؛ ضایع. ⟨ نشت کردن: (مص...
نشت آب . [ ن َ ] (اِ مرکب ) زه ِ آب . آب که از جائی نشت کرده و زهیده باشد. (یادداشت مؤلف ).
به فتح ن. پژمرده شدن در گویش کازرونی(ع.ش)
نشت شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترنجیده گشتن : نشت شدن کاغذ و جامه ، ترنجیده گشتن آن . (یادداشت مؤلف ).
نشت کردن .[ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زهیدن : نشت کردن آب ، زهیدن آن . (یادداشت مؤلف ). || منتشر شدن مایعی چون مرکب و جز آن بیش از حد لاز...
نشط. [ ن ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) درازکشندگان رسن تا نرم گردد و دوباره تافته شود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفرد آن ناشط یا نشیط...
نشط. [ ن َ ] (ع مص ) گزیدن مار. (ازمنتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از المنجد). گزیدن و نیش زدن مارکسی...