نصرت
نویسه گردانی:
NṢRT
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز با 87 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
نصرت .[ ن ُ رَ ] (ع اِمص ، اِ) یاری کردن . یاری دادن . (غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). دستگیری . حمایت . کمک . یاری . اعانت . (ناظم الاطباء). یاری ...
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) سلطان حسین طالشی گیلانی مشهور به سلطان بیگ بن پناه بیگ ، از خدمتگزاران امرای عهد قاجار و از شاعران قرن سیزدهم است ...
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) عباسقلی خان دکنی هندی از پارسی گویان دکن است در عهد فتحعلی شاه قاجار سفری به ایران کرده ، خط خوشی داشته . او راست ...
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) نصراﷲ (میرزا...) اردبیلی متخلص به نصرت از عرفا و شعرای قرن سیزدهم است و به روایت هدایت در زمان ولیعهدی محمدشاه ...
نصرت جو. [ ن ُ رَ ] (نف مرکب ) کسی که تلاش می کند فتح و فیروزی را. جنگجو. (ناظم الاطباء).
نصرت دهی . [ ن ُ رَ دِ] (حامص مرکب ) نصرت دادن . رجوع به نصرت دادن شود.
نصرت آیت . [ ن ُ رَ ی َ ] (ص مرکب ) مظفر. ظفرآیت . پیروزی نشان . پیروزمند. نصرت اثر. منصور : ذکر نهضت رایت نصرت آیت . (حبیب السیر ج 2 ص 352).
نصرت اثر. [ ن ُ رَ اَ ث َ ] (ص مرکب ) مظفر. منصور. پیروز. (ناظم الاطباء). نصرت آیت .ظفرقرین : در فصل پائیز دامن کوه الوند به عسکر نصرت اثر پوشید...
نصرت یاب . [ ن ُ رَت ْ ] (نف مرکب ) که پیروزی یابد. که فتح و ظفر نصیبش شود. پیروزمند : علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش همان کند که به دی...
نصرت گستر. [ ن ُ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فیروز. مظفر. منصور. نصرت قرین . (ناظم الاطباء).