اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نظر

نویسه گردانی: NẒR
نظر. [ ن َ ظَ ] ۞ (ع مص ) ۞ نگریستن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نگرستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نگریستن در چیزی به تأمل . (فرهنگ خطی ) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). || چشم انداختن . (یادداشت مؤلف ). || چشم داشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از ناظم الاطباء). انتظار داشتن چیزی را ۞ . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مترقب حضور چیزی شدن . (از متن اللغة). || فرمان دادن میان قوم . (از منتهی الارب ). حکومت کردن بین مردم و فیصله دادن دعاوی ایشان را. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || یاری دادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) ۞ . مدد کردن و کمک کردن . || مرثیه گفتن بر مرده . (از ناظم الاطباء) ۞ . || گوش دادن به سخن کسی . (از المنجد) (از اقرب الموارد). یقال : انظرنی ؛ ای اصغ الی . (اقرب الموارد). || چشم زخم رسانیدن . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || هلاک کردن ۞ . (از المنجد). || نمودار کردن زمین گیاه خود را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروختن چیزی را به نظرة و امهال و تأخیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نَظر شود. || درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی ۞ . (از ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن و مهلت دادن ادای دَین را ۞ . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || فال گوئی کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تکهن . (اقرب الموارد) (المنجد). فال گوئی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: مَتوا matvã (سنسکریت) پَریکْشیک parikshik (سنسکریت پریکش: توجه + پسوند پهلوی «ایک») آدَریک (سنسکریت: آد...
نقطه نظر. {نُ. هِ نَ ظَ). دیدگاه، نگرش، منظر. برابر با view point در انگلیسی.
نظر کردن . [ ن َ ظَک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن : چو بشنید میلاد افکنده سربه پیش و نمی کرد بر وی نظر. فردوسی .به باغ سرو سوی قامت...
نظر دادن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) رای خود اظهار کردن . (یادداشت مؤلف ). اظهار نظر کردن . ابراز عقیده کردن . || تخفیف دادن در خراج : سلطان...
نظر بستن . [ ن َ ظَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چشم بستن . ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن : ز پرهیزگاری که بود اوستادنظر بست هرگه که او رخ ...
راست نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه عقیده ٔ راست و درستی دارد. کسی که نظر براستی و صداقت دارد. آنکه نظریه اش از روی راستی و پاکی باشد : چ...
روشن نظر. [ رَ / رُو ش َ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) که نظر روشن دارد. روشن دیده . کنایه است از بینا و هوشمند و پاک نظر : بدان آب روشن نظر کن مراوزین ...
چوب نظر. [ ب ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامی است که در شمیرانات و اطراف تهران به داغداغان دهند. (یادداشت مؤلف ). تاقوت . (فرهنگ ف...
حسن نظر. [ ح ُ ن ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش نیتی .خوش بینی . مقابل سؤنیت . رجوع به ترکیبات حسن شود.
اهل نظر. [ اَ ل ِ ن َظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.