اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نعم

نویسه گردانی: NʽM
نعم . [ ن َ م َ ] (ع اِ) نعم عین ؛ نعام عین . (اقرب الموارد). رجوع به نعام َ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
نام ولان . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن وند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد، در 11 هزارگزی جنوب غربی اشتر و هزارگزی مغرب جاده ٔ شوسه ٔ خ...
نام طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) نامجوئی . شهرت طلبی . طالب و خواستار شهرت و معروفیت و آوازه بودن .
نام سرود. [ س ِ] (اِخ ) از دهات دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر است ، در 70هزارگزی جنوب بمپور و 6 هزارگزی مغرب جاده ٔ شوسه ٔ بمپور به ...
نام زدن .[ زَ دَ ] (مص مرکب ) نام به زبان آوردن . (ناظم الاطباء). || نام کسی را زدن یا نام کسی را از دفتر زدن ؛ بر نام او خط کشیدن . او ...
نام تهی . [ م ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم بی مسمی . اسم خشک و خالی . نام فقط. نام تنها. || که وجود اسمی و ذهنی دارد : خرسند مشو به ...
نام خدا. [ م ِ خ ُ ] (صوت مرکب ) لفظی است مثل «ماشأاﷲ» و «چشم بد دور» که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است . (از فرهنگ نظام ). ا...
نام خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهان نام . نامجو. شهرت طلب . حریص شهرت . آرزومند اشتهارو معروفیت . جویای نام و شهرت و افتخار : کدام است م...
نام آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) نامبرداری . نامداری . شهرت . آوازه . بلندآوازگی . نام آور بودن . مشهور و معروف و سرشناس بودن . معروفیت . سرشناسی : ...
نام بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت نام بخش .
زنده نام . [ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوشنام . نیکنام . که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه : کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۴ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.