نغل
نویسه گردانی:
NḠL
نغل .[ ن َ غ َ ] (ع مص ) تباه شدن . (از غیاث اللغات ). تباه شدن پوست . (از جهانگیری ). تباه گردیدن پوست در دباغت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و عفن شدن آن . (از متن اللغة). تباه شدن ادیم . (تاج المصادر بیهقی ). تباه شدن ادیم در پیراستن . (از زوزنی ). فهو نَغِل . (متن اللغة). || تباه گردیدن زخم . || بد شدن نیت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کینه ور گردیدن دل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). کینه ور شدن دل . (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از متن اللغة). || سخن چینی نمودن و تباهی انداختن میان قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و اسم از آن نغلة است . (از متن اللغة). || افساد و نمیمة بین قوم . (اقرب الموارد) (از المنجد).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نقل روح . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) عمل بعضی از اهل ریاضت که روح خود را به جسم دیگری برند، به شرطی که آن جسم از جان خالی...
نقل فروش . [ ن ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که نقل می فروشد. (ناظم الاطباء) : جویان وصل نقل فروشیم و لعل وی دیگر کجا رویم که اینجاست نقل و می ....
نقل پذیر. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب ) منقول . که قابل انتقال و جابه جا کردن است .
نقل آباد.[ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا از بخش سیرد شهرستان زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
این واژه اربی است و پارسی آن این می باشد:
جیناوات jinãvãt (اوستایی: جَئینیاوَرَت)
چشمه نقل . [ چ َ م َ ن ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
نقل فروشی . [ ن ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل نقل فروش . رجوع به نقل فروش شود. || (اِ مرکب ) جای نقل فروختن . شیرینی فروشی . مغازه ٔ نقل فروش .
نقل کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن از جائی ؛ از آنجا بشدن . (یادداشت مؤلف ). حرکت کردن . عزیمت کردن : باید که بر این ستون رود ...
نقل گفتن . [ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) داستان سرائی کردن . قصه و داستان و افسانه روایت کردن . نقالی کردن .
نقل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلوائی که با جنازه ٔ مرده می فرستند. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقل ِ ماتم شود.