نغل
نویسه گردانی:
NḠL
نغل . [ ن َ غ ِ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بدنسب . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). زنازاده را گویند بعلت فساد نسبش . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَغل . (اقرب الموارد) (المنجد). تأنیث آن نغلة است . (آنندراج ). || پوست تباه شده در دباغت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || فاسد. (المنجد).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِ) زیرزمینی را گویند که در کوه و بیابان به جهت خوابیدن گوسفندان سازند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نغول ...
نقل . [ ن ِ ] (ع اِ)کفش کهنه . نعل خَلَق . (از اقرب الموارد). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . نَقْل . نَقَل . (ناظم الاطباء). || خف خَلَق . سپ...
نقل . [ ن ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نِقْلة.
نقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا، در 40هزارگزی جنوب سمیرم ، درجلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 100 تن سکنه د...
نقل /naql/ معنی ۱. جابهجا کردن چیزی؛ از جایی به جای دیگر بردن. ۲. سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن. ۳. (اسم) سخن؛ حرف. ۴. ترجمه. فرهن...
بی نقل . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقل ) بی انتقال . ثابت . دایم و همیشه . (از حاشیه ٔ لیلی و مجنون چ وحید ص 31). پابرجا : اورنگ نشین ملک بی...
نقل آور. [ ن ُ وَ ] (نف مرکب ) آنکه نقل ها را سربه راه سازد در بزم شراب . (آنندراج ) (از بهار عجم ).
نقل بند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) جمعکننده ٔ قصه ها و افسانه ها. (ناظم الاطباء).
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیشامروت biŝāmrut (اوستایی: biŝāmruta)***فانکو آدینات 09163657861