نکت . [ ن ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ نکته . رجوع به نکته شود
: در هر سخنی زآن ِ تو علمی و سخائی ست
در هر نکتی زآن ِ تو حلمی و وقاری ست .
فرخی .
سخنانش همه یک سر نکت است
گر سخن گوید تو نکته شمر.
فرخی .
ای سخن های تو اندر کتب علم نکت
وی هنرهای تو بر جامه ٔ فرهنگ طراز.
فرخی .
ویژه توئی در گهر سخته توئی در هنر
نکته توئی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری .
بونصر این نامه هارا به خط خویش نکت بیرون آورد تا این عارضه افتاده بود چنین می کرد و از بسیاری نکت چیزی که در آن کراهیتی نبود می فرستاد فرود سرای . (تاریخ بیهقی ص
520). و هرچه از غلامان رازی داشتی با وی بگفتندی تا وی نکت آن را نوشتی و عرضه کردی از دست خویش . (تاریخ بیهقی ص
274). و چند نکت دیگر بود سخت دانستنی . (تاریخ بیهقی ص
104).
بیشتر تصنیف ها که همی بینم آن است که حشو از نکت فزون تر است . (روضة المنجمین شهمردان بن ابی الخیر). و غرض انوشیروان آن بود تا دبیر هر نامه کی به جوانب بزرگ و اطراف نبشتی و خواندندی نکت آن در سر معلوم انوشیروان می کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
91).
جمله الفاظ او نکت زاید
همه الفاظ او غرر باشد.
مسعودسعد.
از وزن و قوافی و ز ایهام سخن گفت
الفاظ نکت بودش و معنی غرر آمد.
سوزنی .
پس به تعلیم شاهزاده مشغول گشت و آنچه از طرف و نتف و نکت بود به بیان و برهان با او می گفت . (سندبادنامه ص
51).