نم
نویسه گردانی:
NM
نم . [ ن َم م ] (ع مص ) سخن چینی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || فاش کردن سخن را به اشاعت و افساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فاش کردن خبر را به قصد فتنه انگیزی و ایجاد وحشت . (از ناظم الاطباء). || آراستن سخن را به دروغ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برآغالانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). برآغالانیدن قوم را بر همدیگر و برانگیختن آنها را. (از ناظم الاطباء). || دمیدن و برآمدن بوی مشک . (از منتهی الارب ). ساطع شدن رایحه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). || (ص ) سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَمّام . (اقرب الموارد). ج ، نَمّون ، اَنِمّاء، نُم ّ. || (اِ) نفس . || حرکت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنبش . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
نم زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن آب کم بر چیزی . (یادداشت مؤلف ). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن : ...
نم آگین . [ ن َ ] (ص مرکب ) نمگین . (آنندراج ).
نم آلود. [ن َ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . خیس . کنایه از چشم گریان .
نم گیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نم گیر. (آنندراج ). رجوع به نم گیر شود.
نم کرده . [ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . آب زده . || در تداول ، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد؛ همی...
نم خورده . [ ن َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آب رسیده و از نم ضایعشده . (آنندراج ). رجوع به نم دیده شود.
نم دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آب کم دادن . (فرهنگ فارسی معین ). مرطوب کردن . خیس کردن : سخن را به نم کن به دانش که خاک نیامد به هم ...
نم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به آب ترکردن : تنباکو را به آب نم کردن . || خمیر کردن : نم کردن حنا و رنگ و غیره . (یادداشت مؤلف ).-...
نم کشیدن . [ ن َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رطوبت کشیدن . خیس شدن . اندکی تر شدن .رطوبت کمی از هوا یا از زمین مرطوب به خود گرفتن .
نم گرفتن . [ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رطوبت کشیدن براثر ماندن در هوای بارانی ، یاروی زمین مرطوبی کمی خیس شدن و رطوبت یافتن . || نم ...