نمص
نویسه گردانی:
NMṢ
نمص . [ ن ِ ] (ع اِ) گیاهی است که از آن طبق ها و سرپوش ها سازند. نَمَص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به نَمَص شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نمص . [ ن َ ] (ع مص ) موی برچیدن . (منتهی الارب ). مو چیدن . (غیاث اللغات ). موی به رشته از روی برکندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برکند...
نمص . [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) باریکی و تنکی موی چنانچه پر ریزه ٔ زرد چوزه ماند. (منتهی الارب ). رقیق و کم پشت و ظریف و باریک بودن موی ۞ . ...
نمص . [ ن ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ نُماص . رجوع به نُماص شود.
نمس . [ ن َ ] (ع مص ) راز گفتن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). راز گفتن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || پنهان داشتن راز. (منتهی الارب ) ...
نمس . [ ن َ م َ ] (ع مص ) تباه شدن روغن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). گنده شدن روغن . (زوزنی ). بادغد شدن روغن . باد کشیدن...
نمس . [ ن َ م ِ] (ع ص ) روغن تباه شده و فاسدگشته . (ناظم الاطباء).
نمس . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَنْمَس . رجوع به انمس شود.
نمس . [ ن ُ م ُ ] (اِ) راسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). موش خرما. ابن عرس . (برهان قاطع). رجوع به نِمْس شود.
نمس . [ ن ِ ] (ع اِ) راسو. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی راسو. (ناظم الاطباء). جانورکی است به مصر که اژدر را کشد. (منتهی الارب ). چیزی است که ...