نمکاب . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) آبی که در آن نمک حل کرده باشند. (ناظم الاطباء). نمک آب
: مستانه ز مرغ دل من ساز کبابی
وز دیده ٔ گریان منش زن نمکابی .
بدر شیروانی (از آنندراج ).
مردم دیده که دزدیده گهی نقش رخت
در شکنجه است مدام از نمکاب مژه ام .
مسیح کاشی (از آنندراج ).