نوش نوش . (اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش
: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های .
منوچهری .
ساقی غم که جام جام دهد
عمر درنوش نوش می بشود.
خاقانی .
هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت
با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه .
خاقانی .
چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم
که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
|| پیاپی نوشیدن . (آنندراج ).