اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نویس

نویسه گردانی: NWYS
نویس . [ ن ِ ] ۞ (ریشه ٔ فعل ) ریشه ٔ مضارع فعل نوشتن است و در صرف وجه مضارع و امر به کار رود: نویس . بنویس . می نویسم . || (ن مف ) به صورت مزید مؤخر به معنی «نوشت » در ترکیبات ذیل مستعمل است : بارنویس . بیرون نویس . پانویس . پاک نویس . پیش نویس . خارج نویس . || به معنی نویسیده و نوشته به صورت مزید مؤخر به کار رود: نانویس ، به معنی نانویسیده و نانوشته . || (نف ) به صورت اسم فاعل مرخم به معنی نویسنده و نگارنده و آنکه می نویسد بصورت مزید مؤخر در ترکیبات زیر مستعمل است : افسانه نویس . اوارجه نویس . پنهان نویس . تابلونویس . تاریخ نویس . تندنویس . چهره نویس . چیزنویس . حاشیه نویس . حق نویس . خفیه نویس . خودنویس . خوش نویس . داستان نویس . دعانویس . دفترنویس . رمان نویس . روزنامه نویس . سرخطنویس . ضابطنویس . غلطنویس .فکاهی نویس . کاغذنویس . کتیبه نویس . کشیک نویس . کفن نویس . لشکرنویس . مثال نویس . مجلس نویس . مراسله نویس . نامه نویس . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
نویس . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در 22 هزارگزی شمال غربی دستجرد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عوام این واژه را به اشتباه جای چکنویس استعمال می کنند رجوع به چکنویس شود
پشت نویس . [ پ ُ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه در ظهر اسناد نویسد. ظهرنویس . || (ن مف مرکب ) سندی که در پشت آن نوشته شده . || (اِمص مرکب ) ظهرنوی...
پیش نویس . [ ن ِ ](ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مقابل پاک نویس . مینوت . ۞ مسوده . سواد. مقابل بیاض . || (اصطلاح اداری ) قطعه کاغذی خاص نوشتن مسو...
خوش نویس . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که خط نیک از روی تعلیم نویسد. (ناظم الاطباء). خطاط. مشاق . (یادداشت مؤلف ). که زیبا و خوب ...
دست نویس . [ دَ ن ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) نویسیده با دست . نوشته شده با دست . مخطوط. خطی .
رقم نویس . [ رَ ق َ ن ِ ] (نف مرکب ) رقم نویسنده . مطلق نویسنده یا کاتب فرمان و حساب و اعداد و جز آن و از مناصب درباری بوده است : آنچه را...
شکل نویس . [ ش َ / ش ِ ن ِ ] (نف مرکب ) مصور. نقاش صورت . (ناظم الاطباء).
عزب نویس . [ ع َ زَ ن ِ ] (نف مرکب ) ۞ دفترنویس و کسی که نام عزبان را نویسد. و رجوع به عزب شود. || محاسب .
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.