نیم لنگ . [ ل َ
/ ل ِ ]
۞ (اِ) کمان دان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). قربان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). قربان کمان . (رشیدی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان . (فرهنگ لغات شاهنامه ) (حاشیه ٔ وحید بر شرفنامه )
: به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا
۞ و نیم لنگ تو.
فرخی (از فرهنگ اسدی ).
از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ
ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ .
فرخی (از یادداشت مؤلف ).
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ .
معزی .
هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته . (تاریخ بیهقی ص
290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ . (تاریخ بیهقی ص
451).
همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ .
نظامی .
|| کمان . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (فرهنگ شاهنامه ) (آنندراج )
: به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ .
شمس فخری (از انجمن آرا).
|| ترکش . تیردان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || خوب . خوش . زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب . زیبا. (جهانگیری ). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده . سوزنی گوید
: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ .
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است
۞ . (رشیدی ).