اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وار

نویسه گردانی: WʼR
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) :
فرخ آنکس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت .

جامی (از جهانگیری ).


|| طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره :
وار آذر گذشت و شعله ٔ آن
شعله ٔ لاله را زمان آمد.

رودکی .


و رجوع به واره شود. || دستور. (غیاث ). || مهر و محبت . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
شکم وار. [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) به اندازه ٔ یکبار سیر خوردن . به اندازه ٔ یک بار خوردن و سیر شدن غذا : چرا از پی یک شکم وار نان گراینده باید ب...
شمس وار. [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خورشیدوار. مانند آفتاب . سخت تابان و رخشان بسان آفتاب : پیش فکر او که رخشد شمس وارشمس گردون رابه حربای...
صبح وار. [ ص ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند صبح . همانند صبح . سپید و روشن : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمد...
صدف وار. [ ص َ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بکردار صدف . بمانند صدف : شود پلنگ کشف وار در میان حجررود نهنگ صدف وار در نشیب میاه . عبدالواسع جبلی .او ...
عرض وار. [ ع َ رَ ] (ق مرکب ) مانند عَرَض : وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوندچیزند یا نه چیز عرض واربگذرند.ناصرخسرو.
عسل وار. [ ع َ س َ ] (ص مرکب ) مانند عسل . (از فرهنگ فارسی معین ). چون عسل : تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد. (مرز...
آتش وار. [ ت َ ] (ص مرکب ) مانند آتش . زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده : اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چن...
آدم وار. [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه بجای آدمی وار.
برق وار. [ ب َ ] (ص مرکب ) همانند برق . || مجازاً، تند و سریع. || درخشان : صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکارخنده زد اندر هوا بیرق او برقوار....
پاک وار. (ص مرکب ) مقابل ناپاک وار. (فردوسی ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۵ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.