اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واضح

نویسه گردانی: WʼḌḤ
واضح . [ ض ِ ] (ع ص ) پیدا و آشکار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روشن و هویدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گشاده . عیان . فاش . ظاهر. بارز : و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ).
- واضح بودن ؛ آشکار و روشن بودن . ابهامی نداشتن .
|| درخشان . تابان . (از اقرب الموارد). || شتر سپید غیرشدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر سپید که چندان سپید نبود. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
واضح . [ض ِ ] (اِخ ) (الَ ...) ستاره ٔ صبح . (ناظم الاطباء).
واضح شدن . [ ض ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . مسلم شدن . || اثبات شدن . || روشن شدن . از ابهام و تیرگی برآمدن .
واضح کردن . [ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . هویدا کردن . ایضاح : لحب الطریق لحباً، واضح و روشن کرد راه را. (منتهی الارب ). || ثابت و ...
واضح عامری . [ ض ِ ح ِ م ِ ] (اِخ ) سرداری که در اواخر قرن چهارم هجری با گروه خویش به محمدبن مقسام از مروانیان اندلس پیوست و او را در جن...
واضح ساوجی . [ ض ِ ح ِ وَ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ مخاطب به «ارادت خان » متخلص به واضح است . از شعرای ساکن هند بوده در زمان جهانگیر شاه شغل...
واضح اصفهانی . [ ض ِ ح ِ اِ ف َ ] (اِخ ) آقازمان پسر کمال پهلوان پسر پهلوان قاسم از شعرای قرن یازدهم است . و نصرآبادی درباره ٔ وی چنین نوی...
ابن واضح یعقوبی . [ اِ ن ُ ض ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) احمدبن ابی یعقوب . عالم جغرافیائی در مائه ٔ سیم هجری . او راست : کتاب البلدان و آنرا در سال 2...
وعظة. [ وَظَ ] (ع اِ) سخن واعظ. ج ، وعظات . (اقرب الموارد).
وازه کوه . [ زَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در مازندران نزدیک رستمدار و حوالی آن . (ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 176).
وازه کرود. [ زَ ؟ ] (اِخ ) ناحیه ای است در قم که دارای چهل و شش ده بوده است . (تاریخ قم ص 58).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.