واقف
نویسه گردانی:
WʼQF
واقف . [ق ِ ] (اِخ ) مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است . به سال 1205 قمری در اودگیرهند به دنیا آمد. پس از تحصیل فارسی به فراگرفتن عربی در نزد علاءالدین لکهنوی پرداخت و پیش مولوی خبیرالدین فایق به آموختن رمز سخن پرداخت و از خال خود شاه منصور قادری مراتب آداب سلوک را آموخت . از اوست :
پندار هستی تو حجابی است در نظر
ورنه بروی یار کسی پرده دار نیست
در هر نفس فناو بقا هست چون حباب
واقف به موج هستی ما اعتبار نیست .
شب که بی روی تو ساقی باده را در جام ریخت
آتش سوزان به کام این دل ناکام ریخت .
خنده ای کردی که صبح صادق از وی رو نمود
زلف عنبرفام بگشادی که طرح شام ریخت .
خبر سوزش دل یار چو پرسد قاصد
آتش تیز بینداز بر انبان نمک .
(از تذکره ٔ نتایج الافکار) (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
واقف . [ ق ِ ] (ع ص ) داننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).آگاه . باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر : و بر آن خدای عزوجل وا...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) جائی است در قسمت بالای مدینه . (معجم البلدان ).
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) مالک بن امری ٔ القیس بن مالک بن الاوس بن حارث بن ثعلبةبن عمروبن عامر ماءالسماء که پدر بطنی است از انصار و از کسانی است...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جمله ٔ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغا...
1-(کسی که چیزی را می داند). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آگاه (پهلوی) زانند zānand (سغدی) غربک qarbek (سغدی). 2- (وقف کننده). همتای پارسی این...
واقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مست...
واقف کردن . [ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . مطلع کردن . واقف گردانیدن . باخبر کردن . خبردار کردن : گفت واﷲ آمدم من بارهاتا ترا واقف کنم...
واقف گشتن . [ ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی خبردار شدن . (آنندراج ). مطلع شدن . خبردار گشتن . دریافتن . واقف شدن . (ناظم الاطباء). واقف گردید...
واقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).