واقف
نویسه گردانی:
WʼQF
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) مالک بن امری ٔ القیس بن مالک بن الاوس بن حارث بن ثعلبةبن عمروبن عامر ماءالسماء که پدر بطنی است از انصار و از کسانی است که دیر اسلام آورده اند. برخی از رجال عرب منسوب به آن هستند. از آن جمله اند هلال بن امیدالواقفی که در جنگ بدر شهید شد. (از لباب الانساب و منتهی الارب و امتاع الاسماع ص 34).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
واقف . [ ق ِ ] (ع ص ) داننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).آگاه . باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر : و بر آن خدای عزوجل وا...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) جائی است در قسمت بالای مدینه . (معجم البلدان ).
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جمله ٔ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واقف . [ق ِ ] (اِخ ) مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است . به سال 1205 قمری در اودگیرهند به دنیا آمد. پس از تحص...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغا...
1-(کسی که چیزی را می داند). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آگاه (پهلوی) زانند zānand (سغدی) غربک qarbek (سغدی). 2- (وقف کننده). همتای پارسی این...
واقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مست...
واقف کردن . [ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . مطلع کردن . واقف گردانیدن . باخبر کردن . خبردار کردن : گفت واﷲ آمدم من بارهاتا ترا واقف کنم...
واقف گشتن . [ ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی خبردار شدن . (آنندراج ). مطلع شدن . خبردار گشتن . دریافتن . واقف شدن . (ناظم الاطباء). واقف گردید...
واقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).