اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وای

نویسه گردانی: WʼY
وای . (اِ) بر وزن لای ، چاهی را گویند که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا به آسانی به ته رفته آب بردارند. ۞ || کلب بری است . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص ) گمراه . (از آنندراج ) (از برهان ). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه نظیر استوروای کفشگر. استوروای گیل . (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
وای . (صوت ) شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و اندوه و درد و بیماری . (از فرهنگ فارسی معین ). ویل . (ترجمان القرآن ). علامت اظهار درد و...
وای . (اِ) در پهلوی vay به معنی هوا. رجوع شود به ایران در زمان ساسانیان ، کریستن سن ص 177 و حواشی آن . رجوع به اندروا شود.
وأی . [ وَءْی ْ ] (ع مص ) وعده کردن . || ضامن و پذرفتار گردیدن . || (اِ) عدد و شمار از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وعده . (اق...
وأی . [ وَ اءَی ] (ع ص ) سخت شتاب و تیزرو از گورخر و اسب و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
وای وای . (اِ مرکب ) پرش . طیران . پریدن . آواز بال مرغان گاه پریدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فغان از این غراب و وای وای او ۞ که در نوا فکند...
وای وای . (صوت مرکب ) شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و درد و نظایر آن : وایه ٔ جامی همین لعلت بودگر نیاید وایه ٔ او، وای وای . جامی ...
وای وای کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیون و زاری کردن و سخت نالیدن : زن او پیش آمد، ساره ، و بانگ همی کرد، وای وای و ولوله همی کرد. (تفس...
وای کرت . [ ] (اِخ ) کابل را گویند که یکی از شانزده مملکت اوستائی است . (ایران باستان ص 156).
ای وای . [ اَ / اِ ] (صوت ) دریغا. حسرتا : بر مهر چرخ و شیوه ٔ او اعتماد نیست ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکروی .حافظ.
وعی . [ وَع ْی ْ ] (ع اِ) ریم و زردآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرک و ریم و زردآب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || خروش و فریاد یا به ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.