اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ؤام

نویسه گردانی: WʼM
ؤام . [ وِ آ ] (ع مص ) موأمة. سازواری نمودن کسی را یا مباهات کردن با وی . در مثل گویند لولا الوئام لهلک الانام ؛ یعنی اگر موافقت در میان مردم نبودی از جدال و خلاف هلاک شدندی یا مردم که کارهای نیکو و پسندیده میکنند نه از سرشت و سیرت است بلکه از راه مباهات و تشبیه به نیکوکاران و بلندهمتان . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
وام . (اِ) فام . افام . بام . پام . اوام . پهلوی : اپام ۞ (قرض ، دین )، ایرانی : آپمنه # ۞ (چیزی که دریافت شود) . ۞ (از حاشیه ٔ برهان قاطع ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
وأم . [ وَءْم ْ ] (ع اِ) خانه ٔ گرم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). البیت الدفی ٔ. (المنجد).
گندم گونی وام . [ گ َ دُ ] (ص مرکب ) اسمر. || قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء).
وعم . [ وَ ] (ع اِ) خط کوه که مخالف سائر رنگ آن باشد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، وِعام . (منتهی الارب ) (آن...
وام دار. (نف مرکب ) مدیون . (منتهی الارب ). غریم . (منتهی الارب ) (دهار). غارم . (دهار). مدان . مدین . (منتهی الارب ). کسی که دارای دین و قرض ...
وام زده . [ زَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) غارم . (ترجمان القرآن ). وام زد.
وام ستان . [س ِ ] (نف مرکب ) وامستان . قرض دار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وام دار. || قرض خواه . (آنندراج ).
وام زمین . [ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ذره ٔ خاکی است که در وجود آدمی مرکب است . (از برهان قاطع) (از انجمن آرا). چه این به...
وام فرسائی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) استهلاک دین . (لغات فرهنگستان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.