ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) برزیدن
۞ . کار کردن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).عمل کردن . به کار بردن . || کوشیدن . جهد کردن . کوشش و سعی نمودن . (ناظم الاطباء). || پیاپی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین )
: بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری .
حافظ (از فرهنگ فارسی معین ).
|| ممارست کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || حاصل کردن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). تحصیل کردن . اندوختن . (ناظم الاطباء). کسب نمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).کسب کردن . به دست آوردن . (ناظم الاطباء)
: سخندانی وخوشخوانی نمیورزند در شیراز
بیاحافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم .
حافظ.
|| کشتن . (ناظم الاطباء). زراعت کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عادت نمودن . خوی کردن . خو گرفتن . ریاضت کشیدن . || به مشقت و محنت به دست آوردن . || نتیجه گرفتن . || دمیدن . || نازیدن . افتخار نمودن . || محنت کشیدن . (ناظم الاطباء). || مالش دادن . مشت و مال دادن خمیر. || پیروی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا): ورزیدن راه و رسم یا دینی ؛ پیروی کردن آن راه و رسم وپیروی کردن آن دین
: که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرگی ورزد و زندو است .
فردوسی .